چــِرت نوشتــ هایِ یک ذهنِ خـــسته



نزدیک دوسال از آخرین پستم میگذره دوسالی که تو یه چشم بهم زدن گذشت و از طرفی زندگیم رو هم زیر و رو کرد.مهر تا آذر 97 سختترین روزای زندگیم بود. روزایی که باید یه تصمیم مهم میگرفتم و وسط یه دوراهی سخت گیر کرده بودم. یه طرفش دلم بود و کلی خاطره یه طرفش عقلم بود و یه اینده ی شاید خوب اولش راه دوم رو انتخاب کردم. ولی هرچی که گذشت دیدم من آدم دست کشیدن از دلم نیستم روزایی که جز گریه و دعا هیچ کاری ازم برنمیومد و فک میکردم که باید تسلیم سرنوشتم بشم و همه چیو قبول کنم شاید با گذشت زمان حال دلمم خوب شد.نمیدونم چقد گذشت که باخودم فکر کردم و یهو ب خودم اومدم و دیدم از اول این بدبختیا مقصر همش خودم بودم و از خیلی قبلترش میتونستم جلوش رو بگیرم اما ب جای همه ی اینکارا ترجیح داده بودم تسلیم بشم و بگم سرنوشتم همین بوده و کاریش نمیشه کرد3،4 ماه میگذره از تصمیمای مهمی ک گرفتم. تا اینجاش هرچی که خوب نبوده ولی حداقلش ارامش داشتم:) از خدا میخام هیچوقتم پشیمون نشم چون دیگه راه برگشتی نیست

خدایا شکرت . 


امروز داشتم ی رمان میخوندم.درباره دختری بود که یهو میفهمه سرطان داره و فقد 6ماه زنده اس.میفهمه ک تاحالا از زندگیش هیچ لذتی نبرده قدرشو ندونسته .سعی میکنه از فرصت باقیماندش همه ی استفاده رو ببره و تک تک لحظه هاشو قدر بدونهبره دنبال ارزوهاش و خیلی از اولین بارها رو تجربه کنه

نمیدونم چرا این رمان اینقدر منو ب فکر برد.اینکه تاحالا از زندگیم هیچ لذتی نبردم.فقد منتظرم روزای خوب برسه غافل ازینکه روزای خوب همینایی بود ک گذشت و دیگه برنمیگرده.از کجا معلوم ک من کمتر از 6ماه وقت نداشته باشم؟مرگ ک خبر نمیکنه.یهو میاد و میبینم ک تو عمر 20سالم هیچ کاری نکردم و ب هیچ کدوم از هدفام نرسیدم هیچ وقتم خوشحال نبودمچرا همین الان همه لحظه هامو قدر ندونم.شاید اخرین بهاری باشه ک میبینمکاش بتونم یخورده زندگی کنم ک دیگه حسرت روزای رفته رو نخورم

 

پ.ن:امروز انگار حال و هوای همه چی شبیه رمانم شده.این متنم الان دیدم

 


گاهی برات یه اتفاق غیر منتظره پیش میاد که تا مدت ها از ذهنت بیرون نمیره. ماشینی که بعد یه ترمز طولانی، دقیقا کنار زانوت متوقف میشه حس و حال آدم بعد فرود اضطراری پروازی، که تو رو حسابی ترسونده باشه، نجات پیدا کردن از دل ساختمونی که آتیش گرفته یا گذروندن یه دوره بیماری سخت و مهلک. 
آدم تو اون شرایط، وقتی برمیگرده و پشت سرش رو میبینه، به این فکر میکنه که چقدر #آخرین ها میتونه راحت اتفاق بی افته.

هر عکسی که از تو گرفته میشه یا میگیری، هر چیزی که مینوسی، پیش هر کسی هر جایی که میری، هر صحبتی هر نگاهی هر بوسه ای میتونه #آخریش باشه. 
فکر کردن به این چیزها میتونه خیلی روحیه ی آدم رو تغییر بده. انگار زندگی معنای عمیق تری به خودش میگیره و روزمَرِگی از بین میره. هرچیزی برای آدم عجیبه و میشه نگاه تازه ای داشت بهش.
اینجور وقت ها حتی بدمزه ترین غذاهارو میشه با اشتیاق خورد و به طولانی ترین قهرها پایان داد چون ارزش ها برات تغییر میکنه.

باید بدونی که اگر هرچیزی تا الان #آخرین نبوده دلیلش تویى، که هستی هنوز که لحظه میسازی برای خودت و اطرافیانت و اگر #آخرین ها برات اتفاق بی افته، تصویری که از تو برای اطرافیانت میمونه، آخرین لحظه هاییه که تو هیچوقت فکر نمیکردی #آخریش باشه.


#امیرعلی_ق

پ.ن:شما تاحالا ب این فک کردین اگه 6ماه از زندگیتون مونده باشه چیکار میکنین؟



یک روز از همین روزها

دست خودم را میگیرم و 

میبرم یک جای دنج!

اول سیلی محکمی به خودم میزنم 

بعدش میگویم آرام باش دیوانه!

هیچ کس در هیچ کجای این کهکشان مسخره به انتظار تو 

ننشسته است!!

با خودت کنار بیا

قبول کن که زندگی را 

بیش از حد احساسی‌اش کردی

قبول کن که زندگی این همه احساس را

نمیداند چه کند!

تو محکومی!!

به جرم حمل احساس بیش از حد.


#محسن_دعاوی



هم در هوای ابری آبان دلم گرفت

هم در سکوت سرد زمستان دلم گرفت


امروز جمعه نیست، ولی با نبودنت

مانند عصر جمعه ی تهران دلم گرفت.


#مجید_ترکابادى

دیشب ساعت 1/5 تصمیم گرفتیم جرات یا حقیقت بازی کنیمازونجا که وضع اتاق به شدت به هم ریخته و نابسامان بود هرکس جرات رو انتخاب میکرد باید در مرحله اول کل اتاق رو تمیز میکرداینجور شد ک همه حقیقت رو انتخاب میکردن.هیچوقت فکر نمیکردم شادترین آدمی ک نزدیکمه این همه درد و رنج کشیده باشه.اونقدری که توی تصورم نمیتونه بگنجهاونقدر که 14 ساعت رو دارم با ی بغض بزرگ میگذرونم و نه میتونم گریه کنم ن میشه فراموشش کرد.الان ک فکر میکنم خداروشکر میکنم ک هیچ مشکل بزرگو غیرقابل حلی توی زندگیم ندارم.شاید دیشب یه فرصت بود تا موقعیتش پیش بیاد تا همه چیزیو ک خیلی وقته میخان و نمیتونن بگن رو راحت اعتراف کننواقعا الان ب این جمله رسیدم ک میگن هرچی خنده هات بلندتره دردت عمیقتره


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بــوی ِکــاغــذ هــایِ کــاهــی :) عرفان اصلان لو apkman محاسبات نرم Brian Society-Savior-Qom البرز رایانه رمان هایی برای نوجوان روزمرگی